۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۴

درون خود نپسندم که از تو باز آرم
بدین قدر که: تو بیرون کنی به آزارم

مرا به عمر خود امید نیم ساعت نیست
به بوی تست شبی گر به روز می‌آرم

حکایت شب هجران و روز تنهایی
زمن بپرس، که شب تا بروز بیدارم

ز شهر نیز بدر می‌روم، که خانهٔ خلق
خراب می‌شود از آب چشم خونبارم

میان ما و تو جز گرد این وجود نماند
بدان رسید که این گرد نیز نگذارم

ز سینه بوی کسی جز تو گر بمن برسد
خراب کرده بهخون دلش بینبارم

مرا بلاله طمع بود و گل ز چهرهٔ تو
گلم نداد، ولی تنگ می‌نهد خارم

اگر تو زهره جبین می‌خری به بوسه مرا
بخر وگرنه رها کن، که مشتری دارم

محبت تو همی ورزم، ای پری، مگذار
که محنت تو بسوزاند اوحدی‌وارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.