۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۶

من دلداده از آنروز که دیدار تو دیدم
در تو پیوستم و از هر چه مرا بود بریدم

بی‌خبر بودم و از دور کمان مهرهٔ مهرت
ناگهان بر دلم افتاد و چو مرغان بتپیدم

سر انگشت نگارین تو آسوده دلم را
آنچنان برد، که انگشت تحیر بگزیدم

منزوی بودم و با خود، که ز ناگاه خیالت
در ضمیر آمد و بی‌خود به سر کوچه دویدم

تا تویی، زارتر از حال دلم حال ندیدی
تا منم، صعب‌تر از درد تو دردی نکشیدم

گر به بازار برآیم ز ضعیفی چو نشانم
باز پرسی ز خلایق، همه گویند: ندیدم

اوحدی را نکند عیب ز دیوانه شدن کس
گر تو گویی که: من این بنده بدین عیب خریدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.