۳۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۴

غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
رحمت کن آخر بر روی زردم

خونم بریزی هر روز، چون من
داد از تو خواهم، گویی چه کردم؟

در دام حسنت جز دم ندیدم
وز خوان عشقت جز خون نخوردم

نقش غمم چون بر دل نوشتی
من نامهٔ خود در می‌نوردم

خاک نسیمت گردم به زاری
باشد که آرد پیش تو گردم

ای باد مشکین، گر می‌توانی
بویی بیاور زان باغ وردم

تا دیدهٔ من دید آن صنم را
گر اوحدی را، دیدم نه مردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.