۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۱

دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
که فراوان طلبت کردم و نتوانستم

خلق گویند: سخن‌های پریشان بگذار
چه کنم؟ چون دل شوریده پریشانستم

گر چه از خاک سر کوی تو دورم کردند
هم‌چنان آتش سودای تو در جانستم

گفته بودم که: بترک تو بگویم پس ازین
باز می‌گویم و از گفته پشیمانستم

گر به درد من سرگشته ترا خرسندیست
بکشم درد تو ناچار، چو درمانستم

آنچه از هجر تو بر خاطر من می‌گذرد
گر به کفار پسندم نه مسلمانستم

اوحدی،عیب من خسته مکن در غم او
چون کنم؟ کین دل مسکین نه به فرمانستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.