۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۶

گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم
روزی به دستگیری ما رنجه کن قدم

پیش آی و تازه کن به سر آهنگ آن سرا
بر خیز و بسته کن به دل احرام آن حرم

او را یکی ببین و چو بینی « و ان یکاد»
بر خوان و چون بخوانی بر روی او بدم

گو: ای شکسته خاطر ما را به دست هجر
گو: ای سپرده سینهٔ ما را به پای غم

ما را به پیش ناوک هجران مکن هدف
ما را میان لشکر خواری مکن علم

زر خواستی به عشوه و سر می‌نهیم نیز
دل میبری به غارت و جان می‌دهیم هم

اینجا که خط تست بدان می‌نهیم سر
و آنجاکه نام ماست بر آن می‌کشی قلم

آهیست در فراقت و پنجاه شعله نار
چشمیست ز اشتیاقت و پنجاه کاسه نم

گاهی تنم چو رعد بنالد ز هجر پر
گاهی دلم چو برق بسوزد ز وصل کم

بر بیدلی، که عهد تو دارد مگیر خشم
بر عاشقی، که مهر تو ورزد، مکن ستم

پیش آر جوشنی، که ز پشتم گذشت تیر
بفرست مرهمی، که به جانم رسید الم

چون صید هر کسی شدی از بی‌کسان مگرد
چون رام دیگران شدی از اوحدی مرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.