۵۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۸

ز حسن تو پیدا شد آیین عشق
خرد را لبت کرد تلقین عشق

برین رقعه ننهاد شاهی قدم
که ماتش نکردی به فرزین عشق

ازین بیشه شیری نیامد برون
که او را نکشتی به زوبین عشق

ز بهر شکاردل خستگان
بر اسب بلا بسته‌ای زین عشق

کسی با خیالت نخسبد دمی
که بر وی نخوانند یاسین عشق

برین آستان دعوت هیچ کس
نگررد روا جز به آیین عشق

من آن باد را خاک خواهم شدن
که بوی تو می‌آرد از چین عشق

تو ای عالم شهر، اگر عاقلی
سکونت مجوی از مجانین عشق

گر این خلق هر کس به دینی روند
مباد اوحدی را به جز دین عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.