۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۴

هر چه گویم من، ای دبیر، امروز
نه به هوشم، ز من مگیر امروز

قلم نیستی به من در کش
که گرفتارم و اسیر امروز

سالها در کمین نشستم تا
در کمانم کشد چو تیر امروز

رو بشارت زنان، که گشت یکی
با غلام خود آن امیر امروز

پرده بر من مدر، که نتوان دوخت
نظر از یار بی‌نظیر امروز

میل یار قدیم دارد دل
تن ازین غصه، گو: بمیر امروز

اوحدی، جز حدیث دوست مگوی
که جزو نیست در ضمیر امروز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.