۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۸

آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز
گفتم که: عاشقم، به گمان اوفتاد باز

گفتم: ز پرده روی نماید، نمود، لیک
اندر درون پردهٔ جان اوفتاد باز

چون بوسه خواهمش به زبان، قصد سر کند
سر در بلا ز دست زبان اوفتاد باز

خالی نمی‌شود دلم از درد ساعتی
دل در غمش ببین به چه سان اوفتاد باز؟

نشگفت سر عشق من ار آشکار شد
کان صورتم ز دیده نهان اوفتاد باز

چشمش بسوخت جان و رخ او ببرد دل
غارت ببین که در دل و جان اوفتاد باز

از شوق زلف و قامت و رویش زبان من
در ناله و نفیر و فغان اوفتاد باز

او می‌رود سوار و سراسیمه در پیش
دل می‌رود پیاده، ازان اوفتاد باز

گویند: کاوحدی، ز غم او چنین بسوز
بیچاره اوحدی، نه چنان اوفتاد باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.