۳۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۴

هر دم برم به گریه پناه از فراق یار
آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!

نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که هست
بارم چو کوه و روی چو کاه از فراق یار

تا آن دو هفته ماه ز من دور شد، شدست
روزم چو هفته، هفته چو ماه از فراق یار

چون جان به لب رسید و دل از غم خراب شد
تن نیز گو: ممان و بکاه از فراق یار

باری، به هیچ نوع خلاصم ز رنج نیست
گاه از فلک برنجم و گاه از فراق یار

چشمم چو صبح گشت سپید از جفای چرخ
صبحم چو شام گشت سیاه از فراق یار

هر لحظه آتشی به جگر می‌رسد مرا
خواه از وصال دشمن و خواه از فراق یار

تا کی نشیند آخر ازین گونه اوحدی؟
دل در خیال و چشم به راه از فراق یار

ای دل، تو روز وصل همین نوحه می‌کنی
معلوم شد که نیست گناه از فراق یار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.