۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۸

گفتم: که: بی‌وصال تو ما را به سر شود
گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود

مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کرده‌ایم
مشکل خیال روی تو از دل بدر شود

گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی
گر بر لبم نهی لب خود، مختصر شود

غیر از دو بوسه هر چه به بیمار خود دهی
گر آب زندگیست، که بیمارتر شود

گر ما بلا کشیم ز بالات، عیب نیست
کار دلست و راست به خون جگر شود

از فرق آسمان برباید کلاه مهر
دستی که در میان تو روزی کمر شود

روزی به آستانهٔ وصلی برون خرام
تا اوحدی به جان و دلت خاک در شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.