۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۱

روز وداع گریه نه در حد دیده بود
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود

نزدیک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود

دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟
آن کس که جان بخوش دلش پروریده بود

آن سست عهد سرکش بدمهر سنگدل
ما را به هیچ داد، که ارزان خریده بود

چون مرغ وحشی از قفس تن رمیده شد
آن دل، که در پناه رخش آرمیده بود

زان دردمند شد تن مسکین، که مدتی
دل درد آن دو نرگس بیمار چیده بود

روز وداع دل بشد از دست و حیف نیست
کان روز اوحدی طمع از جان بریده بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.