۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۶

دوشم از وصل کار چون زر بود
تا به روز آن نگار در بر بود

جام در دست و یار در پهلو
عشق در جان و شور در سر بود

گل و شکر بهم فرو کرده
وز دگر چیزها که در خور بود

با چنان رخ ز گل که گوید باز؟
با چنان لب چه جای شکر بود؟

زلف مشکین بر آتش رخ او
خوشتر از صد هزار عنبر بود

من و دلدار و مطربی سه به سه
چارمی حارسی که بردر بود

شب کوتاه روز ما بر کرد
ور نه بس کار ها میسر بود

مطرب از شعرها که میپرداخت
سخن اوحدی عجب تر بود

گر چه عیسی دمی نمود او نیز
نیم شب در میانه سر خر بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.