۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۱

ز دور ار ترا ناتوانی ببیند
تنی مرده باشد، که جانی ببیند

کجا گنجد اندر زمین؟ عاشقی کو
رخت را به شادی زمانی ببیند

کسی را رسد لاف گردن کشیدن
که سر بر چنان آستانی ببیند

غریبی که شد شهر بند غم تو
عجب گرد گر خان و مانی ببیند!

دل من سبک چون نگردد ز غیرت؟
که هر دم ترا با گرانی ببیند

سر باغ و بستان نباشد کسی را
که همچون تو سرو روانی ببیند

مران اوحدی را ز پیشت چه باشد؟
که او هم ز وصلت نشانی ببیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.