۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۶

نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند
وگر به جان طلبم بوسه‌ای رهانه کند

به سنگ خویش بریزد ز طره عنبر و مشک
هر آنگهی که سر زلف را به شانه کند

ز چشم من پس ازین گر چنین رود سیلاب
درین دیار کسی را مهل که خانه کند

به وقت مرگ وصیت کنم رفیقی را
که گور من هم از آن خاک آستانه کند

به زلف او دلم از بهر خال شد بسته
که مرغ میل به دام از برای دانه کند

زمانه مایهٔ بیداد بود و طرهٔ او
بدان رسید که بیداد بر زمانه کند

به شیوه گوشهٔ چشمش چو ناوک اندازد
ز گوشهٔ جگر اوحدی نشانه کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.