۴۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۶

چون ز بغداد و لب دجله دلم یاد کند
دامنم را چو لب دجلهٔ بغداد کند

هیچ کس نیست که از یار سفر کردهٔ من
برساند خبری خیر و دلم شاد کند

هرگز از یاد من خسته فراموش نشد
آنکه هرگز نتواند که مرا یاد کند

هجر داغیست که گر بر جگر کوه نهند
سنگ بر سینه زنان آید و فریاد کند

خانهٔ عمر مرا عشق ز بنیاد بکند
عشق باشد که چنین کار به بنیاد کند

آنکه خون دل من ریخت ز بیداد و برفت
کاج باز آید و خون ریزد و بیداد کند

چه غم از شاه و چه اندیشه ز خسرو باشد؟
گر به شیرین رسد آن ناله که فرهاد کند

باد بر گلبن این باغ گلی را نگذاشت
کز نسیمش دلم از بند غم آزاد کند

اوحدی چون که از آن خرمن گل دورافتاد
خرمن عمر، ضروریست، که بر باد کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.