۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۵

دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند
بندهٔ حلقهٔ زلفین و بنا گوش تواند

وانکه بردند به گردون ز کله داری سر
هم کمر بستهٔ آن قد قباپوش تواند

بر سر ناله و فریاد جهانی زن و مرد
سال و ماه از غم لعل لب خاموش تواند

باده نوشان لبت جمله خرابند امروز
تا چه در ساغرشان بود؟ که بی‌هوش تواند

پردلانی، که ز سر پنجه سخن می‌گفتند
همه بی‌توش و تن از هجر تن و توش تواند

بس درون سوخته کندر شب هجران چون دیگ
بر سر آتش سودای جگر جوش تواند

اوحدی دوش به کف جان و دلی داشت، کنون
هر دو در بند سر گیسوی بر دوش تواند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.