۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۴

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند

گر چه در پای دلم خار جفا بود، دگر
گل به دست آمد و در پای دلم خار نماند

آن گروهی که به آزار دلم کوشیدند
چون برفتند دگر هیچ دلازار نماند

دشمن از غصهٔ من علت بیماری داشت
دوستان مژده، که آن ناخوش بیمار نماند

چشم من بر سر خاک درش از شوق امشب
سیل خونین صفتی ریخت، که دیوار نماند

ناله میکردم و گفت: اوحدی، این روزی دو
قصه بسیار نگوییم، که بسیار نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.