۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۳

چون عشق در آید، قدم سر بنماند
عشقت به بر آید، چو ترا بر بنماند

توحید به جایی برساند قدمت را
کش نیک و بد و مؤمن و کافر بنماند

آنست ریاضت که: چو زان بوته برآیی
از ذات تو جز روح مصور بنماند

چندین به میسر شدن کار چه نازی؟
آنست میسر که: میسر بنماند

ای سر بگریبان هوس بر زده، می‌کوش
کان دامن آلوده چنان تر بنماند

روح تو چو مرغیست درین راه،چنان کن
کندر گل تشویر تو چون خر بنماند

در حلقهٔ عشق ار نبود نفس ترا راه
هش‌دار! که چون حلقه بر آن در بنماند

آن کس که به زر فخر کند خاک به از وی
آن روز که در کیسه او زر بنماند

ای اوحدی، آن نام طلب دار، که او را
بر جان بنویسند چو دفتر بنماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.