۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۹

رخ تو به جز جور و خواری نداند
دل من به جز بردباری نداند

ز بی یارمندی بنالند مردم
من از یارمندی، که یاری نداند

ز روزم چه پرسی؟ که چشم ترمن
بجز رنگ شبهای تاری نداند

من از داغ هجر تو هردم به نوعی
بگریم، که ابر بهاری نداند

چنان نقش رویت گرفتست چشمم
که نقش منش پیش داری نداند

ز پیش دلم شادمانی چه جویی؟
که غم دید و جز سوگواری نداند

دلم دانشی کز جهان کرد حاصل
گران نیز یادش نیاری نداند

ز عشق تو زارند خلقی ولیکن
کس این شیوه فریاد و زاری نداند

روانم ز جور لبت چون نسوزد؟
که با اوحدی سازگاری نداند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.