۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۶

دلی که با سر زلف تو آشنا باشد
گمان مبر که ز خاک درت جدا باشد

اگر تو همچو جهان خرمی،ولیک جهان
تو خود معاینه دانی که بی‌وفا باشد

به گوشهٔ نظری کار خستگان فراق
بساز، از آنکه ترا نیز کارها باشد

در آرزوی نسیمی ز زلف تو جانم
همیشه منتظر موکب صبا باشد

ولیک زلف ترا، با همه پریشانی
نظر به حال پریشان ما کجا باشد؟

چه طالعست دل اوحدی مسکین را؟
که دایما به غم عشق، مبتلا باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.