۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۲

دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد
فریاد ازین سوار، که صید حرم بزد!

عزلت گزیده بودم و کاری گرفته پیش
یارم ز در درآمد و کارم به هم بزد

دم در کشیده بود دل من ز دیر باز
آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد

درویش را ز نوشت شاهی خبر نشد
تا روزگاز نوبت این محتشم بزد

چون دیده بر طلایهٔ حسنش نظر فگند
عشقش به دل در آمد و حالی علم بزد

هی نیزهٔ ستیزه که مریخ راست کرد
شمشیر خوی او همه را چون قلم بزد

صد بار چین طرهٔ پستش ز بوی مشک
بر دست باد قافلهٔ صبح دم بزد

آیینهٔ دو عارض او از شعاع نور
بسیار سنگ طعنه که بر جام جم بزد

گفتم که: بر دلم نکند جور و هم بکرد
گفتا: بر اوحدی نزنم زخم و هم بزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.