۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۱

چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد
مشک را خوارتر از خاک به راه اندازد

اگر آن چاه زنخدان به سر کوچه برد
ای بسا دل! که در آن کوچه به جاه اندازد

نظر زهره کند، خنجر مریخ زند
نور خورشید دهد، پرتو ماه اندازد

چشم آن ترک سپاهی به هزیمت ببرد
ناوک غمزه چو در قلب سپاه اندازد

گر گواهیش بیارم که: مرا زلف تو کشت
حسن او لرزه بر اندام گواه اندازد

تیر هجرم به جگر در زد و اندیشه نکرد
که دلم در پی او ناوک آه اندازد

اوحدی، دیده مدوز از رخ او، عیبی نیست
گر گدایی نظری بر رخ شاه اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.