۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۸

چو دل شد زان او هرگز نمیرد
چو خورد از خوان او هرگز نمیرد

به سر می‌گردم از عشقش، چو دانم
که سرگردان او هرگز نمیرد

تن عاشق بمیرد در جدایی
ولیکن جان او هرگز نمیرد

به دردش گر دلم زین پیش می‌مرد
پس از درمان او هرگز نمیرد

تنم را پر شود پیمانهٔ عمر
ولی پیمان او هرگز نمیرد

به زندان عزیزی در شد این دل
که در زندان او هرگز نمیرد

روان اوحدی را هست حکمی
که بی‌فرمان او هرگز نمیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.