۴۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۱

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد
دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر
چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو
بر مشتری کرشمه و بر ماه ناز کرد

از درد دل چو مار بپیچید سالها
هر بیدلی، که عقرب زلف تو گاز کرد

با صورت خیال تو دل خلوتی گزید
وانگه بر وی این دگران در فراز کرد

پیوسته من ز عشق حذر کردمی، کنون
آن چشمهای شوخ مرا عشقباز کرد

کوتاه گشته بود ز من دست حادثات
زلف تو کار بر من مسکین دراز کرد

رفتی، پی تو پردهٔ خلقی دریده شد
این پرده بین، که بار فراق تو ساز کرد

پنهان بر اوحدی زده‌ای تیر چشم مست
نتوان ز پیش زخم چنین احتراز کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.