۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹

به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
سوار عیش تراند، پیاده باید رفت

چمن بسان بهشتی گشاده روی طرب
در آن بهشت به روی گشاده باید رفت

بهشت خوش نبود بی‌جمال نازک یار
یکی دو ره پی آن حورزاده باید رفت

ز سیب ساده بود شاخها به موسم گل
به بوی آن رخ چون سیب ساده باید رفت

چون سر برون نهی از شهر و روی در صحرا
بزرگ‌زادگی از سهر نهاده باید رفت

در آن زمان که به عزم طرب شوی بر پای
نشاط باده به سر در فتاده باید رفت

برای کاسه گرفتن سبو چو زد زانو
پیاله وار بر ایستاده باید رفت

ز باده پر قدحی چند نوش کرده دگر
به دست بر قدحی پر ز باده باید رفت

ازین جهان چو همی باید، اوحدی، رفتن
به کام داد دل خویش داده باید رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.