۵۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۲

گرچه صد بارم برانند از برت
بر نمی‌دارم سر از خاک درت

تا ابد منظور جانی، زانکه دل
در ازل کرد این نظر بر منظرت

زاهد از سر تو ز آن رو غافلست
کو نمی‌بیند به محراب اندرت

هر صباحی تازه گردد جان ما
از نسیم طرهٔ جان پرورت

همچو جان وصل تو ما را در خورست
گر چه جان ما نباشد در خورت

هر چه بود اندر سر کار تو شد
خود به چیزی در نمی‌آید سرت

شیر گیران پلنگ انداز را
کرد عاجز پنجهٔ زور آورت

بر نگیرد سر ز خط امر تو
هر که شد چون اوحدی فرمان برت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.