۳۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲

هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
ما را رسد، که بی‌تو ندیدیم روی خواب

ما را دلیست گمشده در چین زلف تو
اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب

باریک تر ز موی سؤالیست در دلم
شیرین‌تر از لب تو نگوید کسی جواب

رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد
در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟

چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ
عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب

هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد
برآب دیده‌ای، که دل کس شود کباب؟

جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا
چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.