۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱

نیست در آبگینه آتش و آب
باده‌شان رنگ می‌دهد، دریاب

باده نیز اندر اصل خود آبیست
کآفتابش فروغ بخشد و تاب

ز آب بی رنگ شد عنب موجود
وز عنب شیره وز شیره شراب

زین منازل نکرده آب گذار
هیچ کس را نکرد مست خراب

باش، تا رنگ و بوی برخیزد
که همان آب صرف بینی، آب

هر کس از باده نسبتی دیدند
جمله بین کس نشد ز روی صواب

چشم ازو رنگ برد و بینی بوی
عاقلش سکر دید و غافل خواب

اگرت چشم دوربین باشد
بر گرفتم ازان جمال نقاب

اوحدی، هرچه غیر او بینی
نیست یک باره جز غرور سراب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.