۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها
زلف تو حلقه حلقه و در حلقه تابها

حوران جنت ار به کمالت نگه کنند
در رو کشند جمله ز شرمت نقابها

دست قضا چو نسخهٔ خوبان همی نبشت
روی تو اصل بود و دگر انتخابها

گر پرتوی ز روی تو در عالم اوفتد
سر بر کند ز هر طرفی آفتابها

آخر زکوة این همه خوبی نه واجبست؟
منعت که می‌کند که نکردی ثوابها؟

فردا مگر گناه نباشد مرا به حشر
کامروز در فراق تو دیدم عذابها

من می‌کنم دعا و تو دشنام می‌دهی
آری، بر تو کم نبود این جوابها

از اشک دیده بر ورق روی چون زرم
گویی مگر به سیم کشیدند بابها

امشب چنان گریسته‌ام کاشک چشم من
همسایه را به خانه در افکند آبها

برخوان سینه از دل بریان نهاده‌ام
در رهگذار خیل خیالت کبابها

غیری در اشتیاق تو گر نامه‌ای نوشت
شاید که اوحدی بنویسد کتابها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.