۳۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹

آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
خوبرویان جهان بنده به جانند او را

دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز
جای آنست که بر دیده نشانند او را

دامنش پاک ز عارست و دلش پاک ز عیب
پاکبازان جهان بنده از آنند او را

گر در افتد به کفم دامن وصلش روزی
از کف من به جهانی نجهانند او را

نیست بی‌مصلحتی از بر او دوری من
برمیدم ز برش، تا نرمانند او را

قیمت قامت او را من بیدل دانم
ورنه این یک دوسه افسرده چه دانند او را؟

ای که گشت اوحدی از بهر تو بدنام جهان
بندهٔ تست، نام که خوانند او را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.