۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵

به خرابات برید از در این خانه مرا
که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا

دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست
که به زنجیر ببندد دل دیوانه مرا؟

می بیارید و تنم را بنشانید چو شمع
پیش آن شمع و بسوزید چو ویرانه مرا

همچو گنجیست درین عالم ویران رخ او
یاد آن گنج دوانید به ویرانه مرا

بر میان از سر زلفش کمری می‌بستم
گر بدو دست رسیدی چو سرشانه مرا

هر که خواهد که به دامم کشد آسان آسان
گو: مپندار به جز خال لبش دانه مرا

سرم از شوق و دل از عشق چنین شیفته شد
تا که شد اوحدی شیفته هم خانه مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.