۳۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴

قراری چون ندارد جانم اینجا
دل خود را چه می‌رنجانم اینجا؟

سر عاشق کله‌داری نداند
بنه کفشی، که من مهمانم اینجا

مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟
چه می‌پرسی، که من حیرانم اینجا

نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز
ز چشم مدعی پنهانم اینجا

اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی
که من بی‌روی او نتوانم اینجا

نگارینی که سرگرداند از من
نگردانی، که سرگردانم اینجا

مرا با دوست پیمانی قدیمست
بدان پیوند و آن پیمانم اینجا

ز زلفش برد ما غم هست بویی
چنین زنده به بوی آنم اینجا

به درد اوحدی دلشاد گشتم
که آن لب می‌کند درمانم اینجا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.