۲۹۶ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۹ - در مدح صفوةالدین مریم خاتون

ای نهان گشته در بزرگی خویش
وز بزرگی ز آسمان شده بیش

آفتاب این چنین بود که تویی
آشکار و نهان ز تابش خویش

تو ز اندیشه آن سویی و جهان
همه زین سوی عقل دوراندیش

باد بر سدهٔ تو هم نرسد
باد فکرت نه باد خاک پریش

وهم را بین که طیره برگشتست
پر بیفکنده پای ز ابله ریش

ای توانگر ز تو بسیط زمین
وز نظیر تو آسمان درویش

بی‌تو رفتست ورنه در زنبور
در پی نوش کی نشستنی نیش

لطف ار پای درنهد به میان
گرگ را آشتی دهد با میش

آسمان گر سلاح بربندد
تیر تدبیر تو نهد در کیش

ماهتاب از مزاج برگدد
گر به حلق تو بر بمالد خیش

ور کند چوب آستان تو حکم
شحنهٔ چوبها شود آدیش

جان نو داده‌ای جهانی را
فرق ناکرده اهل مذهب و کیش

این نه خلقست نور خورشیدست
که به بیگانه آن رسد چو به خویش

شاد باش ای به معجزات کرم
مریمی از هزار عیسی بیش

تا نگویی که شعر مختصرست
مختصر نیست چون تویی معنیش

بخدای ار کس این قوافی را
به سخن برنشاندی به سریش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح امام بزرگ شیخ قطب الدین ابوالمظفر العبادی
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰ - در مدح صاحب اوحدالدین اسحق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.