۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۸

سر آن داری کامروز مرا شاد کنی
دل مسکین مرا از غمت آزاد کنی

خانهٔ صبر دلم کز غم تو گشت خراب
زان لب لعل شکربار خود آباد کنی

خاک پای توام و زاتش سودای مرا
برزنی آب و همه انده بر باد کنی

آخرت شرم نیاید که همه عمر مرا
وعدهٔ داد دهی و همه بیداد کنی

شد فراموش مرا راه سلامت ز غمت
چو شود گر به سلامی دل من شاد کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.