۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۷

گرفتم کز غم من غم نداری
عفاک‌الله دروغی هم نداری

به بند عشوه پایم بسته می‌دار
کز این سرمایه باری کم نداری

به دشنامی که دشمن را بگویند
دلم در دوستی خرم نداری

برو کاندر ستمکاری چو عالم
نظیری در همه عالم نداری

مرا گویی چو زین دستی که هستی
چرا پای دلت محکم نداری

جواب راست چون دانی که تلخ است
لب شیرین چرا بر هم نداری

دلم در دست تست آخر مرا نیز
در این یک ماجرا محرم نداری

بدیدم گرچه درد انوری را
تویی مرهم تو هم مرهم نداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.