۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۳

بدخوی‌تری مگر خبر داری
کامروز طراوتی دگر داری

یا می‌دانی که با دل و چشمم
پیوند و جمال بیشتر داری

روزی که به دست ناز برخیزی
دانم ز نیاز من خبر داری

در پردهٔ دل چو هم تویی آخر
از راز دلم چه پرده برداری

گویی که از این پست وفادارم
گویم به وفا و عهد اگر داری

بر پای جهی که قصه کوته کن
امشب سرما و دردسر داری

ای آیت حسن جمله در شانت
زین سورت عشوه صد ز بر داری

دشنام دهی که انوری یارب
چون طبع لطیف و شعر تر داری

چتوان گفتن نه اولین داغست
کز طعنه مرا تو در جگر داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.