۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۰

عاشقی چیست مبتلا بودن
با غم و محنت آشنا بودن

سپر خنجر بلا گشتن
هدف ناوک قضا بودن

بند معشوق چون به بستت پای
از همه بندها جدا بودن

زیر بار بلای او همه عمر
چون سر زلف او دوتا بودن

آفتاب رخش چو رخ بنمود
پیش او ذرهٔ هوا بودن

به همه محنتی رضا دادن
وز همه دولتی جدا بودن

گر لگدکوب صد جفا باشی
همچنان بر سر وفا بودن

عشق اگر استخوانت آس کند
سنگ زیرین آسیا بودن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.