۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸

ای بندهٔ روی تو خداوندان
دیوانهٔ زلف تو خردمندان

بازار جمال روی خوبت را
آراسته رسته رسته دلبندان

در هر پس در مجاوری داری
گریان و در انتظار دل خندان

چندین چه کنی به وعده دربندم
ایام وفا نمی‌کند چندان

گویی مشتاب تا که وقت آید
گر خواهی وگرنه از بن دندان

از خوی بدت شکایتی دارم
کان نیست نشان نیک پیوندان

هجرت به جواب آن پدید آمد
گفت اینت غم انوری سر و سندان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.