۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱

روز دو از عشق پشیمان شوم
توبه کنم باز و به سامان شوم

باز به یک وسوسهٔ دیو عشق
بار دگر با سر دیوان شوم

بس که ز عشق تو اگر من منم
گبر شوم باز و مسلمان شوم

بلعجبی جان من از سر بنه
کانچه کنی من به سر آن شوم

دوست تویی کاج بدانستمی
کز تو به پیش که به افغان شوم

من تو نگشتم که به هر خرده‌ای
گه به فلان گاه به بهمان شوم

از بن دندان بکشم جور تو
بو که ترا بر سر دندان شوم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.