۳۳۰ بار خوانده شده
هر غم که ز عشق یار میبینم
از گردش روزگار میبینم
بیداد فلک از آنکه دی بودست
امروز یکی هزار میبینم
تا شاخ زمانه کی گلی زاید
اکنون همه زخم خار میبینم
دربند دمی که بیغمی باشم
بنگر که چه انتظار میبینم
در هر دل دوستی بنامیزد
صد دشمن آشکار میبینم
آن میبینم که کس نمیبیند
آری نه به اختیار میبینم
با دست زمانه در جهان حقا
گر پای کس استوار میبینم
گردون نه شمار با یکی دارد
نام همه در شمار میبینم
با دهر مساز انوری کاری
کین کار نه پایدار میبینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از گردش روزگار میبینم
بیداد فلک از آنکه دی بودست
امروز یکی هزار میبینم
تا شاخ زمانه کی گلی زاید
اکنون همه زخم خار میبینم
دربند دمی که بیغمی باشم
بنگر که چه انتظار میبینم
در هر دل دوستی بنامیزد
صد دشمن آشکار میبینم
آن میبینم که کس نمیبیند
آری نه به اختیار میبینم
با دست زمانه در جهان حقا
گر پای کس استوار میبینم
گردون نه شمار با یکی دارد
نام همه در شمار میبینم
با دهر مساز انوری کاری
کین کار نه پایدار میبینم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.