۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹

تو دانی که من جز تو کس را ندانم
تویی یار پیدا و یار نهانم

مرا جای صبر است و دانم که دانی
ترا جای شکرست و دانی که دانم

برانی که خونم به خواری بریزی
برای رضای تو من بر همانم

مرا گویی که از من به جز غم نبینی
همین است اگر راست خواهی گمانم

گر از وصل تو شاد گردم و گرنه
به هرسان که باشد ز غم درنمانم

میان من و تو هم اندر هم آمد
چو درجست و جوی تو جان بر میانم

عجب نیست کز انوری بر کرانی
مرا بین که اویم و زو بر کرانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.