۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۸

جانا ز غم عشق تو امروز چنانم
کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم

بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم
وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم

زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس
دانی که اگر بی‌تو بمانم بنمانم

از دست فراقت اگرم دست نگیری
زودا که فراق تو برد دست به جانم

هرچند که اندیشه کنم تا غرض تو
از کشتن من چیست همی هیچ ندانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.