۳۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم
مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم

جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد
جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم

من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی
با من تو وفا نکنی من طالع خود دانم

با دلشدهٔ مسکین چندین چه کنی خواری
ای کافر سنگین‌دل آخر نه مسلمانم

بشکست غمت پشتم با این همه عزم آنست
تا جان بودم در تن روی از تو نگردانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.