۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۶

اگر نقش رخت بر جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم

ز تو یک درد را درمان مبادم
اگر صد درد بی‌درمان ندارم

ز عشقت رازها دارم ولیکن
ز بی‌صبری یکی پنهان ندارم

صبوری را مگر معذور داری
دلی می‌باید و من آن ندارم

مرا گویی ز پیوندم چه داری
چه دارم جز غم هجران ندارم

گر از تو بوسه‌ای خواهم به جانی
تو گویی بوسهٔ ارزان ندارم

لبت دندانم از جا برکشیدست
چو گویی با لبت دندان ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.