۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۳

در دست غم یار دلارام بماندم
هشیارترین مرغم و در دام بماندم

بردم ندب عشق ز خوبان جهان من
از دست دل ساده سرانجام بماندم

یک گام به کام دل خودکامه نهادم
سرگشته همه عمر در آن گام بماندم

آتش زدم اندر دل تا جمله بسوزد
دلسوخته شد آخر و من خام بماندم

بر بام طمع رفتم تا وصل ببینم
بشکست قضا پایم و بر بام بماندم

یاران همه رفتند ز ایام حوادث
افسوس که من در گو ایام بماندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.