۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹

غارت عشقت به دل و جان رسید
آب ز دامن به گریبان رسید

جان و دلی داشتم از چیزها
نبوت آن نیز به پایان رسید

گفتم جانی به سر آید مرا
عشق تو آخر به سر آن رسید

با تو چه سازم که چو افغان کنم
زانچه به من در غم هجران رسید

بشنوی افغانم و گویی به طنز
کار فلان زود به افغان رسید

رقعهٔ دردم ز تو بیچاره‌وار
نیم شبان دوش به کیوان رسید

گر تو تویی زود که خواهند گفت
سوز فلان در تن بهمان رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.