۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶

به عمری در کفم یاری نیاید
ور آید جز جگرخواری نیاید

بنامیزد ز بستان زمانه
ز گل قسمم به جز خاری نیاید

کنون نقشم کسی می‌باز مالد
که با او از دوشش چاری نیاید

به جانی بوسه‌ای می‌خواستم گفت
به هر جانی یکی باری نیاید

مرا در مذهب عشقش گر او اوست
ز ده سجاده زناری نیاید

به صرف جان چو در بازار حسنش
به صد دینار دیداری نیاید

برو چون کیسه‌ای دوزم که هرگز
مرا در کیسه دیناری نیاید

مرا گوید نیاید هیچت از من
چه گویم گویمش آری نیاید

مبند ای انوری در کار او دل
ترا زو رونق کاری نیاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.