۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۵

چو کاری ز یارم همی برنیاید
چو نوری به کارم همی درنیاید

چه باشد که من در غم او سرآیم
چو بر من غم او همی سرنیاید

ولیکن همین غم به آخر که با این
همی هیچ شادی برابر نیاید

مرا کز در دل درآید غم او
ز صد شادی دیگر آن در نیاید

به پیغامش از حال خود بازگویم
کش از من نیاید که باور نیاید

جوابم فرستد کزین می چه جویی
اگر باورم آید و گر نیاید

ترا با غم خویشتن کار باشد
که از تو جز این کار دیگر نیاید

تو ای انوری گر نباشی چه باشد
ازین هیچ طوفان همی برنیاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.