۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۷

دل در هوست ز جان برآید
جان در غمت از جهان برآید

گو جان و جهان مباش اندیک
مقصود تو از میان برآید

سودیست تمام اگر دلی را
یک غم ز تو رایگان برآید

همخانهٔ هرکه شد غم تو
زودا که ز خان و مان برآید

وانکس که فرو شود به کویت
دیرا که از او نشان برآید

گویی که اگرچه هست کامم
تا کام دل فلان برآید

لیکن ز زبان این و آنست
هر طعنه که از زبان برآید

نشنیدستی چنان توان مرد
ای جان جهان که جان برآید

دل طعنهٔ تو بدید بخرید
تا دیدهٔ این و آن برآید

ارزان مفروش انوری را
گر باز خری گران برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.