۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۹

دوش تا صبح یار در بر بود
غم هجران چو حلقه بر در بود

دست من بود و گردنش همه شب
دی همه روز اگرچه بر سر بود

با بر همچو سیم سادهٔ او
کارم از عشق چون زربر بود

گرچه شبهای وصل بود خوشم
شب دوشین ز شکل دیگر بود

یا من از عشق زارتر بودم
یا ز هر شب رخش نکوتر بود

کس نداند که آن چه طالع بود
من ندانم که آن چه اختر بود

از فلک تا که صبح روی نمود
انوری با فلک برابر بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.